رفتم آسایشگاه برای دیدن سالمندان
مسئول اونجا میگه: اومدی عیادت؟
میگم: پـَـ نه پَــ اومدم 2 تا از این پیرمردها رو ببرم بزرگ کنم
تو بانک بودم نوبتم شد رفتم جلو باجه ۷ ،خانمه تقریبا دیگه منو میشناسه اینقـــد رفتم بانک
گفت: لطفا شمارتونو بدید
گفتم:شماره نوبتــمو؟
گفت: پـَـَـ نــه پـَـَــــ شماره موبایلتـو فقط بگما من تک می زنم تو زنگ بزن
شماره نوبتمو بهش دادم یه چکم بهش دادم کــه نقدش کنه
میگه: میخوای نقدش کنی؟
گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ اینو دادم واسه این کــه تو شارژ بخری زنگ بزنی
داشتیم تو خیابون قدم می زدیم كه یهو صداى ترمز شدیدى اومد و دو تا پا كه یكى عمودى یكى افقى رو هوا بود
خلاصه ملت جمع شدن بالای سر طرف كه در این هنگام راننده پیاده شد و در كمال خونسردى گفت: آقا چیزیتون شد؟
یارو هم با همون وضع و صورت خونى مالى در حالی كه به سختى نفس می كشید گفت: پـَـ نه پَــ خودمو انداختم زمین از داور پنالتى بگیرم
راننده گفت: نمكدون! منظورم اینه كه می خواى زنگ بزنم اورژانس؟
یارو گفت: پـَـ نه پَــ زنگ بزن برنامه نود عادل اینا كارشناسى كنن ببینم صحنه پنالتى بود یا نه
همۀ پل های پشت سرم را خراب کردم از عــمد
راه اشــتباه را نباید برگشت
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای "تو" که سالها منتظر در زدنت بودم
اونقدر که فکرشو میکنی دوستت ندارم
چون اونقدر دوستت دارم که نمیتونی فکرشو بکنی
صفحه قبل 1 صفحه بعد